در دورهای آقای صدوقی ناراحتی داشتند. ایشان اگر به طور مستقیم به آقای خمینی نامه مینوشت نامه به دست آقای خمینی نمیرسید، لذا آقای صدوقی روی پاکتِ نامه اسم من را مینوشت اما در داخل پاکت نامه خطاب به آقای خمینی بود. هر وقت نامهای از آقای صدوقی دریافت میکردم میدانستم که مربوط به آقای خمینی است چون من با آقای صدوقی رابطهای نداشتم. نامه را خدمت آقای خمینی میبردم، گاهی وقتها هم داخل اندرونی بیت آقای خمینی میشدم. نامه آقای صدوقی اغلب درباره اوضاع یزد و ایران بود.
آقای خمینی به من میگفت که نامه را خودت بخوان و من نامه را در اندرونی برای آقای خمینی میخواندم، سپس آقای خمینی به من دستور میداد که شما این و این مطلب را برای آقای صدوقی بنویس. من هم مینوشتم و به آقای صدوقی میفرستادم. تقریباً دوـ سه ماه بین آقای خمینی و آقای صدوقی بزرگ واسطه بودم و دو سه نامه بین آقای خمینی و آقای صدوقی به همین نحو رد و بدل شد. یادم هست که روزی به اندرونی آقای خمینی رفتم. احمد آقا هم بود. آن ایام ایشان هنوز لباس روحانیت نپوشیده بود. او پشت در آمد و گفت که چه کار داری؟ گفتم: نامه آقای صدوقی را آوردهام. رفت و به آقا گفت. آقا هم فرموده بود بگو بیاید. رفتم و دیدم آقای خمینی یک پیراهن و یک زیر شلواری پوشیده و یک لنگ هم بر گردن کرده و دارد با دست خودش، خودش را اصلاح میکند. آقای خمینی ریش و سرش را خودش اصلاح میکرد. نامه که تمام شد به من گفت جوابش را این گونه بنویس و بفرست.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 85 امضاء هم میکردند یا همان که شما مینوشتید کافی بود؟
خودش امضاء نمیکرد. فقط میگفت که به آقای صدوقی مثلاً این طور بنویس، من هم مینوشتم. آن ایام وضع به حدی بد بود که کلمه «خمینی» را هم نمینوشتم.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 86